مرا به بازی ، مگیر و برمن ،مگیر خرده ،که دل نبازم
به آنچه داری ،و می نمایی ، و من ندارم ،و در نیازم
مرا به بازی ،مگیر و برمن ،مگیر خرده ،که خرده گیرم
به خوی زشتت ،که در کنارت ، دمی نباشد، سر نسازم
تو راه خود رو ،و من ره خود ،که نیست در ما ، تفاهم آری
نه من تو را دوست ، نه تو مرا دوست ،بدار و بگذار ،به خویش بازم
تو پا براهی ، زنی که آن را ، ندانمش من ، ره درستی
و من براهی ، روم که دانی ، به اشتباهم ، و یکه تازم
تو مثل زنجی ، به دست و پایم ،بچسبی و من ،نخواهم اینسان
که همره تو ، شکسته باشد ،همیشه هرجا ، سر فرازم
برو برو ای ، اسیر دنیا ، که این چنینت ، گرفته در چنگ
برو برو ای ،شراره نفس ،مخواه ازین بیش ، دراین گدازم
خدای رحمن ، تو خود نظر کن ،به درد «آبی» ، ز بی حسابی
به رقم دونان ، تو خود دراور ،به بام فرهنگ ، در اهتزازم
احمد ابراهیمزاده مشهدی تخلص (آبی (آسمانی) ) ابراهیم زاده ی مشهدی تخلص (آبی (آسمانی)) شاعر ، نویسنده و خواننده و دارای شمّ سیاسی و ذوق فنی و هنری و تحقیقاتی در موارد مختلف و متنوع و دارای مدرک فوق دیبلم مخابرات و کارشناس حقوق(کام من تلخ از همه تلخینه هاست) درد من درد تمام سینه هاست) (این دل تنگ بخون آغشته ام ) زخمی ی تیغ تمام کینه هاست) (اشک من هم در نمود دردها) (بر رخم زنجیری از آیینه هاست) |